معانی اشعار هفت خان رستم
خروشید و جوشید و برکند خاک ز سمش زمین شد همه چاک چاک
ناراحت و عصبانی شد و زمین را کند به صورتی که زمین در اثر سم او تکه تکه شد
بزد تیغ و بنداخت از بر ،سرش فرو ریخت چون رود ،خون از برش
با شمشیر سر اژدها را از بدن جدا کرد و خون مانند رود از بدنش جاری شد
بینداخت چون باد ،خم کمند سر جادو آورد ناگه به بند
رستم به سرعت باد طناب خود را پیچاند و به سمت جادوگر پرتاب کرد و سر او را به بند کشید
میانش به خنجر به دو نیم کرد دل جادوان زو پر از بیم کرد
رستم با خنجر خود کمر جادوگر را دو قسمت کردو با این کار دل جادوگران دیگر پر از ترس شد
چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب بدو تاخت مانند آذرگشسب
وقتی رستم او را دید اسب خود را حرکت داد و مثل آتش با سرعت به او حمله کرد
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر سر از تن بکندش به کردار شیر
رستم سر و گوش و موهای گردن او را گرفت و مانند شیری شجاع سرش را از تن جدا کرد
ز بهر نیایش سر و تن بشست یکی پاک جای پرستش بجست
رستم برای نیایش و صحبت با خدا سر و بدن خود را شست و محلی پاک را برای ستایش خدا جست و جو کرد
از آن پس نهاد از بر خاک ، سر چنین گفت : کای داور دادگر
سپس سر خود را بر خاک گذاشت و سجده کرد و گفت ای خدای قاضی و عادل
ز هر بد تویی بندگان را پناه تو دادی مرا ، گردی و دستگاه
تو بندگانت را از هر شر و بدی پناه می دهی خدایا تو هستی که به من پهلوانی و مقام وتوانایی دادی